کد مطلب:315950 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

در کنار سرور شهیدان امام حسین
امام حسین علیه السلام در سوم شعبان سال 60 هجری، با نفی حكومت یزید بن معاویه و برای امتناع از بیعت با او، از مدینه به سوی مكه بیرون رفت. عباس نیز با پافشاری بر موضع حق و با پرخاش در برابر ستم، در كنار امام و در اردوی نور برای مبارزه با ظلمت و تباهی، به راه افتاد.

در مكه پیاپی نامه های كوفیان كه حاكی از مخالفت و خودداری آنان از بیعت با یزید بود به امام می رسید. آنان طی هزاران نامه به اصرار از امام درخواست می كردند كه هر چه زودتر به كوفه بیاید، و اطمینان می دادند كه اهل كوفه منتظر اویند و با جان و دل او را یاری و حمایت می كنند و متفقا پشتیبان او خواهند بود!



[ صفحه 14]



امام علیه السلام در برابر اصرار و الحاح آنان، ابتدا عموزاده ی خود «مسلم بن عقیل» را كه از افاضل خاندان و بستگان او بود به كوفه گسیل داشت تا موقعیت را بررسی كند و به او خبر دهد، و «مسلم» علیه السلام نخست با قبول و موافقت دهها هزار نفر روبرو شد كه همه با او بیعت كردند، و بر همین مبنا به امام علیه السلام گزارش داد كه زمینه آماده است و هزاران نفر آماده ی یاری و پیكار در ركاب اویند، و امام علیه السلام با خاندان و یاران خود به سوی كوفه حركت كرد.....

اما به زودی فاجعه ها آغاز شد؛ پس از آنكه كاروان امام بیشتر راه را طی كرده بود خبر شهادت مسلم (علیه السلام) و برخی دوستداران او كه در برابر «ابن زیاد» مقاومت كرده بودند رسید و امام (علیه السلام) با اندوه و تأثر بر آنان درود فرستاد، و موقعیت جدید را به همراهان خود باز گفت و به آنان فرمود هر كس می خواهد برگردد و به سلامت بماند آزاد است و مجبور نیست با من بیاید!

به زودی آنان كه به طمع نام و نان آمده بودند امام را تنها گذاشتند و از هر سو از اردوی نور جدا شدند و به راه خود رفتند، اما رادمردانی كه خدا را بر خود مقدم می داشتند و مرگ سرخ را بر زندگی ننگین و سیاه ترجیح می دادند و دلهاشان آشیانه ی ایمان و عشق بود در پاسخ امام علیه السلام ثبات و استقامت خود را در همراهی آن بزرگوار اظهار داشتند و طنین پاسخشان هنوز در گوش تاریخ زنده است كه یك دل و یك جهت به امام عرض كردند:

- اگر شما را تنها بگذاریم و برویم به ما چه خواهند گفت؟ و ما چه پاسخی خواهیم داشت؟ آیا بگوییم بزرگ و سرور و فرزند پیامبرمان را تنها گذاشتیم و گذشتیم؟!



[ صفحه 15]



نه به خدا سوگند ای ابا عبدالله؛ هرگز از تو جدا نمی شویم تا جانمان را فدای تو سازیم و با همه ی وجود از تو دفاع كنیم!

و در رأس آنان كه چنین حرمت ایمان و عقیده ی خویش را با خون خود پاس می داشتند سردار جاوید عرصه ی وفا و شرف، ابوفضایل عباس بن علی علیهماالسلام قرار داشت.

كاروان عشق و شهادت یك هفته بود در سرزمین سوزان كربلا در محاصره قرار گرفته بود. سپاه ابن زیاد دسته دسته می رسیدند و بر انبوه دشمن و استحكام محاصره می افزودند. طی این یك هفته (از دوم تا نهم محرم)، ابن سعد چند بار با سالار شهیدان تاریخ امام حسین علیه السلام ملاقات و مذاكره كرد و كوشید امام را به تسلیم در برابر یزید و ابن زیاد وا دارد، اما نتیجه ای نگرفت.....

در این میان امان نامه ی ابن زیاد كه عباس و برادرانش را امان داده بود به آن گرامی رسید. این امان نامه را «عبدالله بن ابی المحل بن حزام» برادرزاده ی «ام البنین» از ابن زیاد گرفته و آن را توسط غلام خود «كزمان» فرستاده بود. وقتی فرستاده ی او به كربلا رسید به عباس و برادران او گفت:

- این امان نامه ای است از ابن زیاد كه دائی شما «عبدالله» آن را برایتان فرستاده است!

اما عباس علیه السلام و برادرانش پاسخ دادند:

-به دائی ما سلام برسان و بگو: به این امان نامه ی شما نیازی نداریم،



[ صفحه 16]



امان خدا از امان ابن زیاد بهتر است!

عصر روز نهم محرم «تاسوعا»، شمر بن ذی الجوشن نیز همراه سپاه تازه ای با فرمان قطعی جنگ با امام حسین علیه السلام به كربلا آمد و پس از گفتگویی با ابن سعد، او را وادار به شروع جنگ با اردوی حسینی (علیه السلام) نمود.

شمر، خود پیش از تحرك سپاه، به اردوگاه امام علیه السلام نزدیك شد و فریاد زد: خواهر زادگان من عباس و عبدالله و جعفر و عثمان كجایند؟!

(شمر از قبیله ی بنی كلاب بود و چون «ام البنین» مادر عباس علیه السلام نیز منتسب به همین قبیله است شمر به رسم قبایل عرب آنها را خواهرزاده ی خود خطاب كرده است).

امام علیه السلام بانگ شمر را شنید و به برادران خود فرمود: پاسخ او را بدهید،هر چند فاسق و نابكار است اما با شما قرابت و خویشی دارد....

آن رادمردان به شمر رو كردند و پرسیدند چه می خواهی؟

گفت: ای فرزندان خواهرم، شما در امانید، در كنار برادر خود حسین نمانید و از او دور شوید و به اطاعت امیر یزید بن معاویه سر فرود آورید!

عباس علیه السلام سخن در دهان آن دژخیم شكست و بانگ زد: دستانت بریده باد و لعنت خدا بر امانی كه آورده ای. ای دشمن خدا می خواهی ما از برادر و مولای خود حسین پسر فاطمه (علیه السلام) جدا شویم و به طاعت ملعونها و ملعون زاده ها سر فرود آوریم!؟ آیا به ما امان می دهید و فرزند پیامبر خدا در امان نیست؟!

آن دژخیم بدبخت چون خفاشی كه نور را برنمی تابد خشمگین روی بر تافت و به سپاه خود پیوست....



[ صفحه 17]



همان ساعت «ابن سعد» به همه ی لشكریان كوفه فرمان داد سوار شوند و به سوی اردوی حسین علیه السلام حمله برند. وقتی غلوای حركت لشكر شنیده شد عباس به خدمت امام (علیه السلام) آمد و تحرك لشكر ابن سعد را خبر داد، امام (علیه السلام) برخاست و به او فرمود:

-برادرم عباس، جانم فدای تو، نزد آنان برو و بپرس برای چه به سوی ما می آیند؟

عباس (علیه السلام) با دسته ای از سواران و همراه با «زهیر بن قین» و «حبیب بن مظاهر» به سوی سپاه عمر بن سعد رفت و از آنان پرسید: منظور شما چیست؟

گفتند: از امیر ابن زیاد فرمان رسیده است كه یا سر به اطاعت و فرمان او فرود آورید و یا با شما بجنگیم!

عباس (علیه السلام) از آنان خواست همان جا بمانند تا سخن آنان را به امام (علیه السلام) برساند، و با شتاب به خدمت امام (علیه السلام) آمد و منظور آنان را به عرض امام رساند....

امام (علیه السلام) فرمودند نزد آنان برگرد و از آنان بخواه كه یك امشب را دست باز دارند و به ما مهلت دهند، تا به نماز و دعا و استغفار بپردازیم كه خدا می داند من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسیار دوست می دارم....

عباس (علیه السلام) نزد آنان بازگشت و پیام امام (علیه السلام) را رساند؛ «ابن سعد» ابتدا نمی خواست بپذیرد ولی برخی از همراهانش او را سرزنش كردند كه اگر افرادی بیرون از اسلام چنین خواهشی می كردند ما می پذیرفتیم، اینان كه خاندان پیامبرند!.... و ابن سعد ناچار پذیرفت، و بدین ترتیب سپاه ابن سعد برگشتند و كار جنگ به فردا موكول شد.



[ صفحه 18]



شب هنگام، شب عاشورا، سالار اردوی عشق حسین علیه السلام همه ی یاران و بستگان خود را نزد خود فراخواند و چنین فرمود:

«خدای را به نیكوترین ثناها می ستایم، و بر سختی و آسانی او را سپاس می گویم. بار پروردگارا ترا سپاس كه ما را به شرف نبوت و پیامبری گرامی داشتی، و قرآن را به ما آموختی و به مسائل دین آگاهمان ساختی، و به ما گوش شنوا و دیده ی بینا و دل دانا عطا كردی، پس ما را از شكرگزاران خود قرار بده».

آنگاه فرمود:

«من یارانی با وفاتر و نیكوتر از اصحاب خود و خانواده و بستگانی بهتر از اهل بیت خود نمی شناسم، خداوند به شما پاداش نیكو دهد؛ اینك بدانید كه من در مورد این مردم گمان دیگری داشتم و آنان را پایبند اطاعت و پیروی خود می پنداشتم؛ اكنون آن گمان دگرگون شده است و من بیعت خود را از شما برداشته و شما را به اختیار خودتان واگذاشته ام كه به هر سو می خواهید بروید؛ هم اكنون پرده ی سیاه شب شما را مستور داشته است. شب را مركب راهوار خود سازید و به هر جا می خواهید بروید زیرا این گروه در پی منند و اگر به من دست یابند به دیگری نمی پردازند».



[ صفحه 19]



در پاسخ آن گرامی برادران و فرزندان و سایر بستگان گفتند:

برای چه تو را بگذاریم و برویم! آیا برای آنكه پس از تو زندگی كنیم؟ خداوند هرگز ما را به ارتكاب چنین كار ناشایستی وانگذارد....

و نخستین كسی كه به این پاسخ آغاز كرد، سردار رشید پهنه ی ایمان و نجابت، ابو فضایل عباس بن علی علیهماالسلام بود.... آنگاه دیگران از او پیروی كردند و به همین روش پاسخ دادند.

امام علیه السلام به مردان خاندان عقیل فرمود: مصیبت شهادت «مسلم بن عقیل» برای شما كافی است، من به شما رخصت دادم به هر جا می خواهید بروید!

و آنان در پاسخ با قاطعیت عرض كردند: سبحان الله، مردم به ما چه می گویند و ما به آنان چه بگوییم؟! بگوییم از بزرگ و سرور و پسر عموی خود دست برداشتیم و بدون آن كه در یاری او تیر و نیزه و شمشیری بزنیم او را در میان دشمن گذاشتیم!! نه به خدا سوگند ما چنین كار ناروائی نمی كنیم بلكه جان و مال و خانواده ی خود را در راه تو فدا می كنیم و با دشمن تو می جنگیم تا هر چه بر سر شما می آید بر سر ما نیز بیاید، خدا زشت سازد آن زندگی را كه پس از تو بخواهیم....



[ صفحه 21]